کدخبر: ۱۱۴۶۵
۰۵ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۰۸:۵۳
چاپ

منی که رد شدم از هفت خان استخدام / شعر طنز

چقدر ساده تر از این کنم بیان همکار؟

چقدر خوردم از این ماجرا تکان همکار

 

کسی که از من بیچاره هی کمک میخواست

ز یاد برده مرا رفته با سران همکار

 

چگونه با چه زبانی بگویم این قصه

رفیق من شده حالا رفیق آن همکار

 

و کارگاه کوچک من شد شروع کار تو

کجای حافظه ات رفته آن زمان همکار؟

 

شدی رییس من اندر همین اداره و حال

پر است جیب تو از سرمایه ی کلان همکار

 

منی که رد شدم از هفت خان استخدام

چرا به جای من اکنون نشسته آن همکار؟!

 

حقوق بنده که ناگَه شد از وسط نصف و

خودم کنون شده ام نصف و نیمه جان همکار!

 

«کجا رَوَم چه کنم چاره از کجا جویم؟»

به من نداده رفیقم کمی امان ! همکار

 

چقدر ژست خفن دیده ایم از تو عجب

شدی تو یک شبه میلیاردر جهان! همکار!

 

حمایتی که تو گفتی شعار بود و شعار

مطالبات مرا پس ببین ! بخوان ! همکار!

 

عجب حکایت تلخی که پیرِ هم شده و

یکی ز ما دو نفر شد یهو جوان ! همکار!

 

غلام حلقه به گوشَت نباشم اما حیف

اسیر دست توام بهر آب و نان همکار

 

شاعر : بهار نژند_ شیرین طنز